مشغول شو دگر به مداوا حقوق دان!

بحث حقوق آمد و شد پا حقوقدان!

شد مایۀ امید دل ما حقوقدان!

گفتند کارمند‌جماعت به پیش خود:

شاید حقوق اضافه شود با حقوقدان!

«مچکّریم»ها به هوا خاست بی‌هوا

شادان شد از تشکّر آنها حقوقدان!

صدروز چون گذشت به لبخند جانفزا

سیمای خود نمود به سیما حقوقدان!

زینجای شعر، غیبت او  می‌رسد به سر

تبدیل می‌شود به منادا حقوقدان!

صدروزه خستگی همه شد از تنت بدر

با مجریان واله و شیدا ،حقوقدان!

گفتی که هشت سالِ گذشته بعینه بود

رنج و بلا،مصیبتِ‌عظما، حقوقدان!

اینگونه شد که یکسره  کلّ گزارشت

نفرین شد و  گلایه و شکوی، حقوقدان!

(فرداش روزنامۀ محبوب تو(!) نوشت،

زنگ حساب خوانده‌ای انشا، حقوقدان!)

گفتی: به گاهِ نقد به انصاف رو کنید!

خود نیز روی می‌کنی آیا، حقوقدان؟!

ما هم از آنکه رفت دل خوش نداشتیم

آری نمی‌کنیمش حاشا، حقوقدان!

اما فدای خندۀ دندان‌نمای تو،

یک‌کم به اعتدال بیفزا، حقوقدان!

گفتی ز عیب می، هنرش هم کمی بگو!

دائم نزن به برجک آن، ای  حقوقدان!

(آیا تمام شعر مرا کوفتن رواست

چون بیت قبل نیست مقفّا، حقوقدان؟!)

او «اَه‌اَه» است کلاً و تو «به‌به»ای تمام

باشد قبول می‌کنم امّا، حقوقدان! -

دردی به لعن و نفرین هرگز شفا نیافت

مشغول شو دگر  به مداوا، حقوقدان!

چون دیگران شعار نده، چون دهانمان

شیرین نشد ز گفتن حلوا، حقوقدان!

املای نانوشته ندارد غلط یقین

پس در بیار دفتر املا، حقوقدان!

مجریه چیست؟مجری فن روی مشکلات!

ای پهلوان منتخب ما،حقوقدان!

 با شیوه‌ای ظریف، بگیر از جهان غرب

حق و حقوق ملت خود را، حقوقدان!

در راه اعتلای وطن می‌کنم دعا:

یار تو باد ایزد یکتا، حقوقدان!


شعر از بولفضول الشعرا


بهای این روزها

جرم انگاری روزه خواری(فارس)


جرم انگاری روزه خواری(وکالت آنلاین)

 

قضاوت نهایی با خودتون. اما  من که فکر می کنم نقدها انصافا اصولی نیست!

 

نظرتون؟


پ.ن

۱-شنیده ام که مولایمان تازیانه زد روزه خواری را و بر تازیانه اش افزود که: هم روزه خورده ای و هم در انظار.حرمت خود شکستی و حرمت حکم الهی را در جامعه.

 

۲-برای امثال من که به ریسمان تفسیرهای عجیب و غریب اصل۱۶۷ چنگ نمی زنیم،  مسئله عمیقا قابل درک است.

کاش میلاد تو پایان جدایی باشد...

بگو با آن که می گوید به یک گل کی بهار آید

                                                         گل نرگس جهانی را گلستان می کند امشب


*غبطه می خورم به حال آنهایی که در عصر غیبت هم متصلند.آنهایی که فراق برایشان بی معناست

*امشب شب قدر است. در لحظات نورانی نزول قرآن ناطق،التماس دعا.

به افتخار همه ی رای اولیها!

 

 

همیشه فکر می کردم رای دادن و انتخاب کردن که کاری ندارد. آدم نگاه می کند می بیند بزرگترهایش و آدمهای باتقوا چه کسی را انتخاب می کنند،او هم همان فرد را انتخاب می کند چون خود خدا فرموده: ان تتقو الله یجعل لکم فرقانا.

اما این روزها که زیر فشار این بار تکلیف کمر خم کردم،تازه می فهمم انتخاب چقدر سخت است! حتی سخت تر از امتحان های دکتر صفری!

دوستان عزیزم (که احتمالا اکثرتان رای اولی هستید)!

اصلا قصد ندارم به شما بگویم به چه کسی رای بدهید.فقط در انتخابتان دقت کنید. چون قرار است به خاطر انتخابمان بازخواست بشویم.

امروز با یکی از  بزرگواران در این رابطه صحبت می کردم. ایشان گفتند:"کسی را انتخاب کن که دلت باهاش باشه.بهش اعتماد داشته باشی!"

و مهم تر از همه تقوا است. بدون رو در بایستی باید بگویم آدم بی تقوا از انجام هیچ کاری ابا ندارد و اولویتهای کاری و مدیریتی اش با اولویت های یک حکومت اسلامی در تعارض قرار دارد.

در بین متقین هم دنبال با تقواترین باشیم.

و نکته آخر این که:

ما ضامن آینده ی افراد نیستیم و ملاک، حال آنهاست. ممکن است فردا اگر کسی به چنین مقام و قدرتی برسد

ایمانش خدشه دار شود و دگرگون شود! اما ما برای انتخابمان حجت شرعی خواهیم داشت.

امیدوارم نزدیکترین انتخاب را به رضای خدا داشته باشید.

 

شأن قضاوت

روزی داوود (ع) کوچکترین عجبی در قلبش پیدا شد که "اگر قضاوتی باشد،قضاوت داوودی است.آن چنان صحیح در میان مردم قضاوت می کنم که هیچ وقت ذره ای تخلف نمی شود."

تصور "من" در قلب این پیغمبر بزرگ پیدا شد.خدا برایش امتحانی پیش آورد.عنایت خدا که از داوود گرفته شد،در قضاوتش شتاب کرد و فراموش کرد که وقتی مدعی،دعوای خود را طرح می کند،قاضی نباید یک کلمه حرف بزند ولو به صورت  تقدیر و فرض.

یک نفر آمده می گوید این آقا که می بینید،مال بنده را برده است.99 گوسفند دارد و من یکی دارم.به این یک گوسفند من هم طمع کرده.

داوود تحت تاثیر عواطف انسان دوستی خودش قرار گرفت،صبر نکرد ببیند طرف دیگر چه دفاعی از خود می کند.فورا گفت:"اگر این طور باشد او به تو ظلم کرده است"

یک مرتبه به خود آمد که "داوود!شرط قضاوت این نبود که حرف دیگری را نشنیده سخن بگویی."

قاضی باید سکوت کند،بگذارد دیگری هم حرفش را بزند و از خودش دفاع کند.

این جا بود که داوود(ع) متوجه شد اشتباه کرده است.نه تنها اشتباهش را فهمید،بلکه ریشه ی آن را نیز دریافت و متوجه شد از آنجا که فکر"من" کرد،این گونه امتحان شد.

با الهام از "سیری در سیره ی نبوی"


تتمه

قضاوت یک کسوت الهی است. پیش و بیش از هر چیز، تقوا می خواهد و توکل!

"...ولا تکلنی الی نفسی طرفه عین ابدا"

بندگان خدا کجایید؟

چهار سال تمام وقت گذاشتم تا یاد بگیرم از خود بیرون آیم،حرف دیگران را هم بشنوم،مرام و منش خود را خوب، مطلق و بی عیب و نقص ندانم و خلاصه این که به قول شهید مطهری(ره) بدون عینک تعصب به مسائل نگاه کنم.

حالا که به دانشکده ی حقوق آمده ام،می گویند:

حرف هیچ کس را جز خودم قبول نداشته باشم،ژست عالمانه بگیرم،به محض این که فهمیدم یکی از همکارانم تنها اندکی متفاوت تر از من فکر می کند رهایش کنم حتی اگر لازم باشد به دوستی چندین و چند ساله ام پشت پا بزنم.

نتیجه اش هم می شود همین تشتت و آنارشیزم علمی و قضایی!

خدایا!

آن بندگانی که بشارتشان دادی کجایند؟

همانها را می گویم که گفتی"سخن را می شنوند و از نیکوترین آن پیروی می کنند"

بندگان خدا،کجایید؟!

لم تقولون...؟!

 

حرف هایی هست برای گفتن

                حرف هایی هم هست برای نگفتن

                            و ارزش عمیق هرکس به اندازه ی حرف هایی است که برای نگفتن دارد.

دکتر شریعتی

اسوه ی حسنه داریم پس اخلاق نسبی نیست!

 يك انسان ممكن است در شرايط مختلف زمانى و مكانى و در اوضاع مختلف اجتماعى و در موقعيت هاى متفاوت طبقاتى داراى معيارها و منطقهاى عملى ثابت باشد،  در غير این صورت اساساً بحث از- به تعبير قرآن- «اسوه» يعنى بحث از اينكه يك انسان كامل را ما امام و مقتدا و پيشواى خود قرار بدهيم و از زندگى او شناخت بگيريم قهراً ديگر معنى نخواهد داشت: يك انسانى در هزاروچهارصد سال پيش با منطق خاصى عمل كرده است، من كه در شرايط او نيستم، او هم در شرايط من نبوده است، و هر شرايطى منطقى را ايجاب مى‏كند. اين سخن معنايش اين است كه هيچ فردى نمى‏تواند الگو باشد.زیرا در عصر ما مسأله‏اى به زبانها افتاده است كه چون درست آن را درك نكرده‏اند سبب يك سلسله بدآموزى‏ها شده و آن مسأله نسبيت اخلاق است؛ يعنى آيا معيارهاى انسانى، اينكه چه چيز خوب است و چه چيز بد، انسان خوب است چگونه باشد و خوب است چگونه نباشد، امرى است نسبى و يا مطلق؟

اگر اين مطلب زياد در نوشته‏هاى امروز، در كتابها، مقاله‏ها، روزنامه‏ها و مجله‏ها مطرح نبود، آن را طرح نمى‏كردم ولى چون زياد طرح مى‏شود بايد ما طرح كنيم.

آيا اخلاق، نسبى است؟

عده‏اى معتقدند كه به‏طور كلى اخلاق نسبى است؛ يعنى معيارهاى خوب و بد اخلاقى نسبى است و به عبارت ديگر انسان بودن امرى است نسبى. معناى نسبيت يك چيز اين است كه آن چيز در زمانها و مكانهاى مختلف تغيير مى‏كند: يك چيز در يك زمان، در يك شرايط، از نظر اخلاقى خوب است، همان چيز در زمان و شرايط ديگر ضد اخلاق است؛ يك چيز در يك اوضاع و احوال انسانى است، همان چيز در اوضاع و احوال ديگر ضد انسانى است. اين، معنى نسبيت اخلاق است كه بسيار به سر زبانها افتاده است.

پاسخی که ما از سیره پیامبر و اهل بیت (علیهم السلام) به این سوال می دهیم  اين است كه اصول اوّليه اخلاق و معيارهاى اوّليه انسانيت به هيچ وجه نسبى نيست، مطلق است، ولى معيارهاى ثانوى نسبى است، و در اسلام هم ما با اين مسأله مواجه هستيم.

در سيره رسول اكرم‏  يك سلسله اصول را مى‏بينيم كه اينها اصول باطل و ملغى‏ است؛ يعنى پيغمبر در سيره و روش خودش، در منطق عملى خودش هرگز از اين روشها در هيچ شرايطى استفاده نكرده است، همچنان كه ائمه ديگر هم از اين اصول و معيارها استفاده نكرده‏اند. اينها از نظر اسلام بد است در تمام شرايط و در تمام زمانها و مكانها.

 بعضى از اصول را ما مى‏بينيم از پيغمبر تا امام عسكرى همه آن را طرد كرده‏اند؛ مى‏فهميم كه اينها معيارهاى قطعى و جزمى است كه در همه شرايط بايد نفى بشود.
 مثلًا يكى از معيارها كه افراد در سيره هاشان ممكن است به كار ببرند همان اصل غدر و خيانت است. اكثريت قريب به اتفاق سياستمداران جهان از اصل غدر و خيانت براى مقصد و مقصود خودشان استفاده مى‏كنند. بعضى تمام سياستشان بر اساس غدر و خيانت است و بعضى لااقل جايى از آن استفاده مى‏كنند؛ يعنى مى‏گويند در سياست، اخلاق معنى ندارد، بايد آن را رها كرد. يك مرد سياسى قول مى‏دهد، پيمان مى‏بندد، سوگند مى‏خورد ولى تا وقتى پايبند به قول و پيمان و سوگند خودش هست كه منافعش اقتضا كند؛ همين قدر كه منافع در يك طرف قرار گرفت، پيمان در طرف ديگر، فوراً پيمانش را نقض مى‏كند.

 چرچيل در آن كتابى كه در تاريخ جنگ بين الملل دوم نوشته  وقتى كه حمله متفقين به ايران را نقل مى‏كند مى‏گويد: «اگرچه ما با ايرانيها پيمان بسته بوديم، قرارداد داشتيم و طبق قرارداد نبايد چنين كارى مى‏كرديم». بعد خودش به خودش جواب مى‏دهد، مى‏گويد: «ولى اين معيارها: پيمان و وفاى به پيمان، در مقياس هاى كوچك درست است، دو نفر وقتى با همديگر قول و قرار مى‏گذارند درست است اما در سياست، وقتى كه پاى منافع يك ملت در ميان مى‏آيد، اين حرفها ديگر موهوم است. من نمى‏توانستم از منافع بريتانياى كبير به عنوان اينكه اين كار ضد اخلاق است چشم بپوشم كه ما با يك كشور ديگر پيمان بسته‏ايم و نقض پيمان بر خلاف اصول انسانيت است. اين حرفها اساساً در مقياسهاى كلى و در شعاع هاى خيلى وسيع درست نيست».

 اين همان اصل غدر و خيانت است، اصلى كه معاويه در سياستش مطلقاً از آن پيروى مى‏كرد. آنچه كه على عليه السلام را از سياستمداران ديگر جهان- البته به استثناى امثال پيغمبر اكرم- متمايز مى‏كند اين است كه او از اصل غدر و خيانت در روش پيروى نمى‏كند ولو به قيمت اينكه آنچه دارد و حتى خلافت از دستش برود، چرا؟ چون مى‏گويد اساساً من پاسدار اين اصولم، فلسفه خلافت من پاسدارى اين اصول انسانى است، پاسدارى صداقت است، پاسدارى امانت است، پاسدارى وفاست، پاسدارى درستى است، و من خليفه‏ام براى اين ها، آن وقت چطور ممكن است كه من اينها را فداى خلافت كنم؟! نه تنها خودش چنين است، در فرمانى كه به مالك اشتر نوشته است نيز به اين فلسفه تصريح مى‏كند. به مالك اشتر مى‏گويد: مالك! با هر كسى پيمان بستى ولو با كافر حربى، مبادا پيمان خودت را نقض كنى. مادامى كه آنها سر پيمان خودشان هستند، تو نيز باش. البته وقتى آنها نقض كردند ديگر پيمانى وجود ندارد.بعد تصريح مى‏كند، مى‏فرمايد: براى اينكه اصلًا زندگى بشر بر اساس اينهاست؛ اگر اينها شكسته بشود و محترم شناخته نشود ديگر چيزى باقى نمى‏ماند .

 قرآن هم مى‏گويد: «فَمَا اسْتَقاموا لَكُمْ فَاسْتَقيموا لَهُمْ»۱ . در مورد مشركين و بت پرست‏هاست كه با پيغمبر پيمان بسته بودند: مادامى كه آنها به عهد خودشان وفادار هستند، شما هم وفادار باشيد و آن را نشكنيد. اما اگر آنها شكستند، شما نيز بشكنيد

حالا اينهايى كه مى‏گويند اخلاق مطلقاً نسبى است، من از اينها مى‏پرسم: آيا شما براى يك رهبر، اصل غدر و خيانت را هم نسبى مى‏دانيد؟ يعنى مى‏گوييد در يك جا بايد خيانت كند، در جاى ديگر خيانت نكند، در يك شرايط اصل غدر و خيانت درست است، در شرايط ديگر خلاف آن؟ يا نه، اصل غدر و خيانت مطلقاً محكوم است...


۱-سوره مبارکه توبه آیه۷


تتمه

این تنها قسمتی از بیانات گهربار اسلام شناس حقیقی علامه شهید مرتضی مطهری (رحمه الله علیه) پیرامون سیره ی پیامبر اکرم(صلی الله علیه) بود. برای مشاهده ادامه بحث رجوع شود به مجموعه‏ آثار استاد شهيد مطهرى  جلد‏16   صفحه 76  و یا کتاب سیری در سیره نبوی.

 


 

دیه قیمت گذاری خدا برای انسان نیست!!

زمانی سید جمال الدین اسد آبادی بر این مطلب بسیار تاکید می کرد که"اسلام محجوب به حجاب مسلمین است" یعنی مسلمانان کاری می کنند که اسلام و ایده هایش بد و غلط معرفی میشود.

این حرف تا مغز استخوان انسان را به درد می آورد خصوصا زمانی که خواسته های خود را به دستور دین تحمیل می کنیم و برایش هزار و یک جور توجیه علی الظاهر شرعی هم می آوریم.

الان هم بازار بحث دیه داغ شده و همگی مغرضانه و بی غرض ژست کارشناسی و بعضا روشنفکری به خود گرفته ُآن را تحلیل میکنیم. اما ای کاش چند پیش فرض اساسی را در نظر بگیریم تا حداقل شناخت خودمان از نظام حقوقی اسلام کامل تر شود.

۱-خداوند به وسیله دیه برای انسان ها قیمت تعیین نکرده است.افزون بودن دیه مرد به هیچ عنوان دال بر برتر بودن موقعیت یا ارزش او نیست.ارزش نفس انسان در نظر خداوند سبحان چیزی است که در آیه۳۲سوره مائده می فرماید:"...من قتل نفسا فکانما قتل الناس جمیعا و من احیاها فکانما احیا الناس جمیعا..." ارزش نفس یک انسان برابری می کند با همه مردم و کل انسانها.

۲-طبق پیش فرض نادرست خود بزرگوارانی هم که انتهای ذهنشان دیه را قیمت انسان تلقی می کنند، در فرض موت زن در اکثر موارد، عمده دیه اش به ولی او که همان شوهرش یا پدرش باشد می رسد. و برای مرد هم عمدتا وجه دیه به همسر و فرزندانش پرداخت می شود.متوفی که به رحمت خدا رفته،برایش چه فرقی می کند که بنابه نظر شما ۹۰میلیون میرزیده یا۴۵میلیون؟!!!

۳-اسلام را باید کامل بشناسیم.اگر در اثر این عدم شناخت همه جانبه و ذو ابعاد،ظن و گمان خود را به عنوان دین و آنچه خدا گفته مورد تبعیت قرار دهیم،عاقبت خود و مردمی را که متاثر از نگاه ما،نسبت به فقه و دستورات دین جهت گیری می کنند به خطر می افکنیم.این هم همان بدعت است

"وما یتبع اکثرهم الا ظنا ان الظن لا یغنی من الحق شیئا..."یونس۳۶

و در آخر این که "مساوات همیشه به معنای عدالت نیست.عدالت هم همین طور."


تتمه

با این وضعیت،باید بودجه ای را هم برای قضیه ارث زن و مرد در نظر بگیریم.

ای کاش این قدر راحت از مواضعمان کوتاه نمی آمدیم!

این روزها زیاد به یاد داستان "پیل در تاریکی"دفتر سوم مثنوی میفتم.

و ما قدرو الله حق قدره...

 

تلقی افراطی از ورود عقل به قلمرو دين؛ منشأ تفسير ناصواب از خاتميت پيامبر(ص)

علامه جوادی آملی منشأ تفسير ناصواب از خاتميت پيامبر(ص) و عدم نياز به وحی پس از رشد عقلی بشر را تلقی افراطی از ورود عقل به عرصه دين می‌دانند و معتقدند كه هر چند عقل مصباح شريعت است، اما به تنهايی قادر به راهنمايی بشر نيست.

حجت‌الاسلام و المسلمين سيدمحمدتقی چاوشی، عضو هيئت علمی پژوهشگاه علوم وحيانی معارج، در گفت‌وگو با خبرگزاری قرآنی ايران (ايكنا)، در تبيين آراء و انديشه‌های علامه جوادی آملی در مبحث گستره دين با اشاره به نياز بشر به دين برای تعديل حس خودخواهی خود در زندگی اجتماعی در پرتو قوانين و برنامه‌های سرچشمه گرفته از وحی، گفت: علم و حكمت خداوند اقتضاء دارد كه اين نياز انسانی را تأمين كند.

ارائه قوانین جامع حق‌محور به بشر، اقتضاء علم و حکمت خداوند است

وی افزود: علم و حكمت خداوند اقتضاء دارد كه خداوند قوانين جامع حق‌محور را در اختيار انبياء قرار دهد تا آن‌ها را به بشر ابلاغ كنند. زيرا بی‌اعتنايی به نيازمندی انسان و برنامه تكامل او و در اختيار نگذاشتن قوانين وحيانی، مناقض حكمت خداوند و مستلزم نقض غرض است كه چنين چيزی محال است.

 عقل تجربی در علوم تجربی و انسانی ظهور می‌يابد. عقل نيمه تجريدی در رياضيات به كار بسته می‌شود. عقل تجريدی محض در فلسفه و كلام به بررسی براهين و اقامه آن‌ها می‌پردازد و عقلِ ناب در حيطه عرفان نظری، إعمال می‌شود.

[تفريطيون] عقل را صرفاً مفتاح شريعت و كليد ورود انسان به عرصه دين می‌شمرند كه بعد از گشودنِ باب دين، كنار گذاشته می‌شود و جامعه بشری با محتوای دين روبرو است كه از طريق فهم كتاب و سنت بايد به آن دست يابد

عقل مورد نظر در گستره دين، محدود به عقل تجريدی محض نيست

 عقل مورد نظر در گستره دين، محدود به عقل تجريدی محض نيست،  به طوركلی مراد از عقل همان  علمی است كه از برهان  حاصل آمده باشد و در قبالِ آن نقل وجود دارد؛ كه همان مدلول معتبر متون دينی مانند قرآن و روايت است. در اينجا مقصود از عقل فلسفی و كلامی همان است كه توان اثبات وجود خداوند، وحدت حيات، علم و نظاير اين‌ها را داراست و رهاورد عقل در تمام اين مطالب دينی، معقول و مقبول بوده و هست.

براساس نظر علامه جوادی آملی حضور عقل در حوزه شریعت ادراکی و نه حاکمی است

 علت اصلی گرايش انسان به دين در بخش اعتقاد و انديشه، بايد عقل و فطرت و در بخش عمل بايد انگيزه و علت گرايش انسان به دين، جلب رضای خدای سبحان باشد، علاوه بر اين بايد توجه داشت كه عقل در هيچ ساحتی، حكم مولوی ندارد و تنها برخی از احكام مولوی شارع را كشف و ادراك می‌كند.

 حق آن است كه منبع هستی‌شناختی دين، فقط اراده و علم ازلی الهی است و همه اصول و فروع محتوايی آن از ناحيه خدای سبحان تعيين می‌شود؛ چرا كه انشای حكم مولوی و صدور دستور «بايد» و «نبايد» از عهده كسی برمی‌آيد كه حق ربوبيت داشته و به جميع مصالح و مفاسد آگاه و قدرت بر پاداش و كيفر و عقاب داشته باشد. اين در حالی است كه عقل آدمی توان پاداش دادن مطيعان و عقاب عاصيان و متمردان را ندارد و اساساً اين عقل فاقد شأن حكم كردن و دستور دادن است و همانند نقل، تنها گزارشگر و ادراك كننده احكام و دستورهای الهی است.

انشای حكم مولوی و صدور دستور «بايد» و «نبايد» از عهده كسی برمی‌آيد كه حق ربوبيت داشته و به جميع مصالح و مفاسد آگاه و قدرت بر پاداش و كيفر و عقاب داشته باشد. اين در حالی است كه عقل آدمی توان پاداش دادن مطيعان و عقاب عاصيان و متمردان را ندارد و اساساً اين عقل فاقد شأن حكم كردن و دستور دادن است

 بنابراين عقل، همتای نقل و در كنار آيات و روايات، منبع شناخت و كسب معرفت به احكام شرع است. عقل، در حوزه شريعت هر جا حضور دارد به عنوان ادراک کننده است و نه حاكم؛ در غير مستقلات عقليه كه عقل ملازمات ميان دو حكم را ادراك می‌كند مطلب بسيار روشن است كه حكمی ندارد. در مستقلات عقليه نيز كه به ادراك  ملاك های احكام نايل می‌آيد، پس از ادراك، حكمی صادر نمی‌كند، بلكه از كشف ملاك حكم و علم به مناط آن به كشف حكم واصل می‌شود.

عقل مصباح شريعت است

 از نظر علامه جوادی آملی كسانی كه عقل را ميزان دين و شريعت می‌پندارند، نگاهی افراطی به ورود عقل در قلمرو دين دارند و يكی از ثمرات اين نگاه افراطی به عقل، ارائه تفسيری نادرست از خاتميت پيامبر اكرم(ص) است؛ زيرا براساس تلقی افراطی از ارزش عقل، هنگامی كه عقل بشر رشد كرد، ديگر نيازی به وحی نيست؛ زيرا عقلی كه مبنای سنجشِ صحت و سقم محتوای دين است، خود مستقيماً، هادی و راهبر انسان در شئون فردی و جمعی می‌شود.

 گروهی ديگر عقل را صرفاً مفتاح شريعت و كليد ورود انسان به عرصه دين می‌شمرند كه بعد از گشودنِ باب دين، كنار گذاشته می‌شود و جامعه بشری با محتوای دين روبرو است كه از طريق فهم كتاب و سنت بايد به آن دست يابد. اين ديدگاه سهمی نيز حتی در هماهنگی محتوای احكام دينی با زير ساختارهای اصلی، برای عقل، قائل نيست.

وی با اشاره به باطل شمرده شدن هر دو ديدگاه قبلی از سوی علامه جوادی آملی، بيان كرد: از نظر ايشان نظر معتدلانه آن است كه عقل افزون بر مفتاح بودن، مصباح دين نيز هست و منبع معرفتی انسان نسبت به مضامين و محتوای گنجينه دين است.

منبع:خبرگزاری قرآن(ایکنا)